۱۳۸۴/۱۲/۰۳

پیش چشم من ولیکن نگذرد چیزی بدون سوز

بعضی از حرفها جایگاه خودشون رو دارند و اصلن مهم نیست که شما ازشون خوشتون بیاد یا بدتون بیاد فقط باید شنیدشون و لذت برد نمونه خیلی داره اما آخریش رو که من دیدم نوشته مسعود بهنود تحت عنوان "گزارش انقلاب" بود (ببینید).نگاه جالبی ِبه یک تیکه از تاریخ پیچ در پیچ ما ایرانی ها ، نگاهی به تب و تابها بعد از فروکش کردنشان .


وقتی که میخواندمش بی اختیار یاد رمان زیبای "قلعه حیوانات" جرج ارول روزنامه نگار انگلیسی افتادم (اینجا بگیریدش) و از خودم پرسیدم که این تاریخ است که تکرار می‌شود و یا ما آدم ها هستیم که در موقعیت های مثل هم، یک جور عمل میکنیم و یا چیز دیگری است به هر صورت و پاسخ هر چه که باشد مهم این است که حافظه مان درست کار کند و هیچ چیزی را فراموش نکنیم یادم می‌آید که نیمای عزیز در شعر "یاد" اون آخرش میگه :
...
آه می‌‌گویند
چون بگذشت روزی
زان نباید یاد کردن
خاطر خود بی سبب نا شاد کردن
بر خلاف یاوه‌ی مردم
پیش چشم من ولیکن نگذرد چیزی بدون سوز
می‌کشم تصویر آن را
یاد من می‌آید از آن روز.